صاحبان مشاغل مختلف اینجوری که ما میگوییم اعتراف میکنند!
روزنامه «اعتماد ملی» در مطلب طنزی چنین نوشت:
همانطور که میدانید این روزها بازار اعترافات همانند گرمای بیش از حد هوا، داغ داغ است. در این مطلب میخواهیم بگوییم که اگر صاحبان مشاغل مختلف بخواهند اعتراف کنند، چه جوری میکنند:
یک آب فروش: من اعتراف میکنم که در اغتشاشات اخیر هر وقت که معترضین به نتیجه انتخابات میآمدند پیش من از دل و جان به آنها آب میدادم اما به محض اینکه یک برادر لباس شخصی را میدیدم آب نمیدادم!
یک پلاستیک فروش: من اعتراف میکنم که در جریان حوادث اخیر هر چی سطل زباله پلاستیکی توی شهر بود را من پخش کردم. هدفم از این کار این بود که معترضین به نتیجه انتخابات آنها را آتش بزنند تا چشمشان در مقابل گاز اشکآور نسوزد! قول میدهم که بعد از آزادی بروم دنبال شغل آهنگری و به جای سطل زباله پلاستیکی سطل زباله آهنی بسازم تا معترضین نتوانند آن را آتش بزنند!
یک فروشنده مواد مخدر: بنده اعتراف میکنم که در حوادث اخیر بین معترضین به نتیجه انتخابات مواد مخدر توزیع میکردم تا ضمن اینکه حال کردند، دود هم بکنند تا گاز اشک آور نتواند اشکشان را در بیاورد!
یک پزشک: بنده اعتراف میکنم که در حوادث اخیر هر تعداد مجروحی که به من تحویل میدادند را از جان و دل معالجه کرده و میفرستادمشان به دامن جامعه تا دوباره اغتشاش کنند!
یک جسم سخت: من اعتراف میکنم که در حوادث اخیر هر جا که یک اغتشاشگر را میدیدم، فورا خودم را میکوبیدم توی فرق سرش تا به این وسیله لباس شخصیها و غیره را آدمهایی خشن نشان بدهم!
یک هندوانه فروش: من اعتراف میکنم که در تمام درگیریها حضور به هم رسانده و هر چه هندوانه داشتم را به زمین میکوبیدم تا رسانههای خارجی رنگ قرمز هندوانه را با رنگ خون اشتباه گرفته و به مردم دنیا نشان بدهند؛ تا به این شیوه حوادث اخیر را جزو خونبارترین حوادث اخیر نشان بدهم!
یک نانوا: من اعتراف میکنم در حوادث اخیر هر جا که موافقان آقای احمدینژاد را میدیدم، ضمن اینکه یک نان به او میدادم، میگفتم: برو داداش فکر نون باش که خربزه آبه!
یک مخمل فروش: من اعتراف میکنم که در جریان درگیریهای اخیر جزو کسانی بودم که بین معترضین به نتیجه انتخابات به میزان کافی پارچه مخمل توزیع کردم تا یادشان نرود که هدف اصلی انقلاب مخملی است و نه اعتراض به نتیجه انتخابات!
یک نمک فروش: من به عنوان یک نمک فروش اعتراف میکنم که در جریان حوادث اخیر هر جا یک زخمی میدیدم بلافاصله روی زخمش نمک میپاشیدم تا جیغ بکشد و شهر را دچار آلودگی صوتی بکند!
یک میوه فروش: من اعتراف میکنم که از همان ابتدای انتخابات تا همین الان هر روز توی مغازهام میوههای سبزی چون خیار، گوجه سبز، چنبرخیار، سیب سبز، و یکسری چیزهای سبز دیگر میفروختم تا به این وسیله ارادتم را به جنبش سبز نشان بدهم!
یک حلوا فروش : من اعتراف میکنم که در جریان اغتشاشات اخیر ته دلم خیلی خوشحال بودم که همین جور آدم کشته میشود. دلیل خوشحالیام این بود که خانواده افراد کشته شده از من حلوا میخریدند و کارم رونق گرفته بود!
یک کشک فروش: من اعتراف میکنم که در جریان درگیریهای اخیر بین مردم کشک توزیع میکردم تا به آنها بفهمانم بی خودی خودشان را علاف نکنند چرا که همه چیز کشکه!
یک راننده: من اعتراف میکنم در روزهای درگیری ماشینم را از توی خانه در نمیآوردم تا به خیال خودم ترافیک را کم کرده باشم و به اغتشاشگرها کمک کنم که زودتر به میدان آزادی برسند!
یک موبایل فروش: من اعتراف میکنم که در روزهای درگیری گوشیهای معمولیام را از پشت ویترین جمع کرده و تا میتوانستم گوشی دوربین دار به معترضین میفروختم تا به این وسیله مجبورشان کنم برای رسانههای خارجی فیلم بگیرند!
یک بوق فروش: بنده هم به عنوان یک بوق فروش اعتراف میکنم که در روزهای درگیری به طور شبانه روزی کار میکردم تا ماشینهایی که بوق شان دچار مشکل شده را درست کنم تا به این وسیله توی اغتشاشات، بروند جلو و بوق بزنند!
یک سبزی فروش: من اعتراف میکنم که یک روز قبل از انتخابات بقالی داشتم و درست یک روز بعد از انتخابات سبزی فروشی زدم تا به جنبش انقلاب سبز مخملی پیوند بخورم!
یک زرشک فروش : بنده اعتراف میکنم که نه زرشک فروش هستم و نه علاقهای به این کار دارم اما درست روز برگزاری جشن آقای احمدینژاد در میدان ولیعصر رفتم دور میدان و زرشک فروختم!
یکی از شخصیتهای کارتون گالیور: من اعتراف میکنم که در جریان اغتشاشات مامور بودم تا بروم در بین لباس شخصیها و غیره و بگویم: «ما موفق نمیشویم من میدونم»! تا به این وسیله روح و روان آنها را تخریب کنم!
منبع مطلب : سایت تابناک
برچسبها: اعترافات
این مطلب زیبا نیز نوشته ابراهیم رها می باشد از آنجا که اگر فقط به ارسال و ثبت مطالب ایشان ادامه دهم این وبلاگ از حالت وبلاگ شخصی خودم خارج می شه و از طرفی هم دلم نیومد این مطلب رو تو وبلاگ نذارم به دوستان پیشنهاد می کنم حتما به سایت شخصی ایشان و ستون مربوط به ایشان در روزنامه اعتماد سر بزنید و خودتون رو از خواندن مطالب زیبای ایشون محروم نکنید.
تفکر،تفکر،تفکرت مبارک (منبع مطلب: روزنامه اعتماد مورخ ٨8/5/١8-نوشته ابراهیم رها)
با توجه به اینکه اصلاح طلبان قبل از بازداشت نظراتی دارند که در زندان و بر اثر فرصت فراوان برای به فکر فرو رفتن طبعا تغییر می کند و با توجه به اینکه در اثر این به فکر فرو رفتن ها محمد علی ابطحی چاق که سهل است عبدالله مومنی لاغر هم 20 کیلو وزن کم می کند و با توجه به اینکه محمدرضا خاتمی که مدت کوتاهی در زندان فرصت فکر کردن داشته و هنوز قسمتش نشده فرصت بیشتری در اختیارش قرار گیرد،اخیرا در مصاحبه اش حرفهایی زده،من حرفهای او را بعد از مشرف شدن زندان و پیدا کردن فرصت کافی برای فکر و کاهش وزن برایتان پیش بینی می کنم.
امروز: (( وقتی من را دستگیر کردند حتی اجازه ندادند لباسهای منزل را عوض کنم.))
بعد از تفکر: به به،ای جان ! دوستان و برادران خیلی برخوردشان خوب بود و تن من فراک کردند.به من گفتند: بین کروات و پاپیون خودت یکی را انتخاب کن.چند تا مانکن هم جلوی من قدم می زدند،مثل این فشن ها کج کج راه می رفتند و به من می گفتند از مدل لباس های هرکدام خوشت می آید بگو می دهیم برایت بدوزند.
امروز: ((حرکتهای مردم مسالمت آمیز است و ما هم در آن شرکت کردیم و به این مساله هم افتخار می کنیم.))
بعد از تفکر: ((من حالم از این اغتشاشگران به هم می خورد.اگر این دفعه پایم به خیابان برسد با کله می گذارم وسط صورتشان.در راه رسیدن به اهداف از زیر زانو و کف گرگی هم دریغ نخواهم کرد.
امروز: ((ما جمهوری اسلامی خواه هستیم.))
بعد از تفکر: ما حالمان از کلمه جمهوری به هم می خورد.این چه لغت مسخره ای است.این قرتی بازیها یعنی چه که یک عده آدم که عین کاهو سبز هستند،بیایند رای بدهند و از این جور فضولی ها بکنند،من شخصا در حال حاضر فقط یک انسان تفکرخواه هستم و برخوردها در این مدت که به من فرصت فراوان تفکر داده شد،خیلی خوب بود.اینکه 47 کیلو وزن کم کرده ام هم دلیلش این است که در محل نگهداری ما سونا و ماساژ هم فراهم بود.حالا ماساژش یک مقدار سفت بود اما من بازهم تشکر می کنم.
برچسبها: اعترافات, روزنامه اعتماد